من از داخل پوسیدم یه روحم که سرگردونه
نه رفیقی نه همسایه توو خزون شهر گم شدم
توو این سالها فهمیدم کسی جز خودم همراه نیست
لابه لایه یه شهر شبهارو با دلتنگیام میمیرم
میشینم کنار پنجره منتظر منتظر کی
توو این غروبا نفس میگیره کاش امشب گریم نگیره
سالهاست برنگشته اون یادش رفته برگرده
نمیدونه خیلی وقته این دلو از جاش کنده رفته
***
میشینم کنار پنجره منتظر منتظر کی
توو این غروبا نفس میگیره کاش امشب گریم نگیره
سالهاست برنگشته اون یادش رفته برگرده
نمیدونه خیلی وقته این دلو از جاش کنده رفته