شبی بیخوابیام را با خیالت روبهرو کردم
تمام شعرها و قصهها را زیر و رو کردم
شنیدم صبحها با شانه درگیر است موهایت
حسادت را برای شانههایم بازگو کردم
به دنبال بوی عطرت در دل باران ،ترجیحا
کمی آن سو تر از پاییز را هم جستجو کردم
**
شبی از آسمان ماهی درون برکه افتاد و
به این نیت هزاران بار فنجان پشت و رو کردم
از آن روزی که میخندیدی و نان میخریدی من
به جای شاعری نانوا شدن را آرزو کردم
صدای کافهچی آمد و بازم یادت افتادم
کمی در کافه با دل تنگی هایت گفتوگو کردم