از این بیراهه سرسبز هزاران کس هزاران روز می رفتند
و تن را در شمیم شعر کوهستان به دست خلسه میدادند
سحرگه شیر داغ کلبه کوهی چه سکر آتشینی داشت
نگاه رهروان باران ایمان بود قدمها محکم و راسخ نقوش دوستی میکاشت
و شرم غنچه های تازه بالغ را لباس نو می پوشاند.
تو می دیدی تو می دیدی پل دستان پاکی را
که چونان پیچک و پایه تفاهم را شکوهی تازه می دادند
تو می دیدی غزلهای غزلساز طبیعت را
که در زهدان کوهستان به فکر روز میلادند تو می دیدی اصالت را
***
تو می دیدی تو می دیدی پل دستان پاکی را
که چونان پیچک و پایه تفاهم را شکوهی تازه می دادند
تو می دیدی غزلهای غزلساز طبیعت را
که در زهدان کوهستان به فکر روز میلادند تو می دیدی اصالت را