از خواب پاشدم امروز چشمای بستتو دیدم
ماهی سیاه کوچولو تنگ شکستتو دیدم
دیدم همین که میخونن تاریخ تشنگی هاتو
دریاچه های خشکیده خون گریه میکنن با تو
اخبار داغ و میخونم هرچند خوب میدونم
داغی که رو ارس مونده این کوه سخت و لرزونده
نه شعر آذری گفتم نه خون آذری دارم
نسبت به مردمت اما حس برادری دارم
رنجور آذربایجان معصوم آذربایجان
مغرور آذربایجان مغموم آدربایجان
آروم میگرفتم با افسانه های شیرینت
آهسته گریه میکردم با شهریار غمگینت
دل ابر بود و بارون شد سرما زد و زمستون شد
آبادی ها بیابون شد هر چی که بود ویرون شد
تا روزی که نفس میکشم ازت با تمام وجودم بیزارم بخاطر این آهنگ
منظورم آهنگ صندلی انتظار بود
اینقدرررررر دوسش دارم که نفرت تو و امثال تو نه تنها خنثی میشه بلکه ی کوه حس خوب باقی میمونه 💛
آینه، چون نقش تو بنمود راست خود شکن، آیینه شکستن خطاست