دیدگاه کاربران
دیدگاهی یافت نشد .
سرگشته ی صحرا شدم
آشفته و شیدا شدم
از چشم من‌پناان شدی
از عشق تو رسوا شدم
از عشق تو رسوا شدم
همچون حکایت های عشق
در رهگذار سرنوشت
مجنونم و در دام عشق
من عاشق لیلا شدم
شمعی شدم در بزم‌تو
دارم هوای عزم تو
در محفل انس تو من
چون شمع ناپروا شدم
وصل رخ امروز خود
گویی که فردا میشود
عمری چنین گفتی و من
در بند فردا ها شدم
من آمدم با صد نوا
اندر دلم صدها دعا
بگریزی از چشمم چرا
من پابه سر غوغا شدم
من پا به سر غوغا شدم
**
ای ساقیا میخانه کو
آن باده و پیمانه کو
آن ساغر خم خانه کو
من مست آن سیما شدم
من آمدم با صد نوا
اندر دلم صدها دعا
بگریزی از چشمم چرا
من پا به سر غوغا شدم
من پا به سر غوغا شدم