من از دنیای احساسم که بارانی شوم با تو
من از دریای مواجم به آسانی روم با تو
دلم قرص از تو آگاهم که بر من سایه میمانی
بهارم میشوی آخر خودت شاید نمیدانی
غزل خوان تو گشتم من به رویه دفتر شعرم
به سویت میفرستم من گلی خوش بویه از فکرم
تویی مشرق برای من منم با نور تو گرمم
چو میبینم نگاهت را ز چشمات پر از شرمن
تو ای آهوی زیبایم شبم را با تو می خوابم
**
درون جنگل دنیا بدون تو چه بی تابم
قسم خوردم دستمو رو کنم با دست تو همراه
ز هجرانت چه تب دارم شبم دلتنگ تو بی گام
نگاه تو نگاهم بود اگر عاشق ترین باشی
تو عشق اولم هستی که بعدش آخرین باشی
تویی مشرق برای من منم با نور تو گرمم
چو میبینم نگاهت را ز چشمات پر از شرمن
تو ای آهوی زیبایم شبم را با تو می خوابم
درون جنگل دنیا بدون تو چه بی تابم