سفر کردی و بی رویت شبی را در سحر کردم
سحر کردم ولی بالین ز آب دیده تر کردم
نمردم در شب هجران ز این هجرت کزین غفلت
میان عاشقان، خود را به جام سرریز سحر کردم
نه از گل بلکه از رویت حکایت بود اگر گفتم
نه از تو بلکه از بختم شکایت بود اگر کردم
تو بودی ماه مظلومم به هر سو دیده بگشودم
تو بودی راه مقصودم به هر کوهی گذرکردم
سفر کردی و بی رویت شبی را در سحر کردم
سحر کردم ولی بالین ز آب دیده تر کردم
***
نمردم در شب هجران ز این هجرت کزین غفلت
میان عاشقان، خود را به جام سرریز سحر کردم
نه از گل بلکه از رویت حکایت بود اگر گفتم
نه از تو بلکه از بختم شکایت بود اگر کردم
تو بودی ماه مظلومم به هر سو دیده بگشودم
تو بودی راه مقصودم به هر کوهی گذرکردم
سفر کردی و بی رویت شبی را در سحر کردم
سحر کردم ولی بالین ز آب دیده تر کردم
با سلام بسیار عالی بود .برگشتم به سالهای دهه ۷۰